بعیونک زعل
ناراحتی در چشمانت موج میزند

بعیونک زعل محیرنی لیله بتسافر زعلان
در چشمانت گونه ای ناراحته ای موج میزد که روز سفرت مرا سردرگم کرد

مایعجبنی تخبی علی تضحکلی و قلبک حیران
دوست نداشتم وقتی دلت آشفته است آنگونه پنهانش کنی و به من لبخند بزنی

حتى ازا عتبک بیجرحی صارحنی حبیبی و ریحنی
حتی اگر ملامتت آزارم دهد حقیقت را به من بگو و آرامم کن عشق من

وحیات عیونک یا عیونی انت الزیت والسلطان
چشمان من! به چشمانت سوگند که تو پادشاه دل منی

ودعتک وانا عینی تتقلی اتحداک اللیله تنام
با تو خداحافظی کردم و چشمانم برای لحظه ای هم خواب به خودشان ندیدند

تسافر وبحیره اتخلینی احس الدمع بطرف عینی
به سفر رفتی و آشفته ام کردی و من اشک را در منتهای چشمانمم احساس کردم

سفر و زعل و الم غیابک اضعف من اضعف انسان
سفر و ناراحتی و درد نبودنت ضعیفتر از ضعیفترین انسانست

خد بالک وانته ع حالک کلمنی وطمنی علیک
مراقب خودت باش و از حال و روزت به من خبر بده تا اطمینان پیدا کنم

یمکن تهدا وتصارحنی عن السر الهم اللی فیک
شاید آرام باشی و برایم از رازهای ناراحتیت بگویی

یمکن وهم وغیره وهفوه وتعود احلى بالضحکه الاولى
شاید توهمست، شاید حسادت … تو بهتر از پیش با لبخند اولت بازخواهی گشت

وتعد من الواحد للثانی مانعرف ماهو الغلطان
و شاید بدون اینکه بدانیم چه کسی اشتباه کرده از اول بشماریم

ودعتک وانا عینی تتقلی اتحداک اللیله تنام
با تو خداحافظی کردم و چشمانم برای لحظه ای هم خواب به خودشان ندیدند

تسافر وبحیره اتخلینی احس الدمع بطرف عینی
به سفر رفتی و آشفته ام کردی و من اشک را در منتهای چشمانمم احساس کردم

سفر و زعل و الم غیابک اضعف من اضعف انسان
سفر و ناراحتی و درد نبودنت ضعیفتر از ضعیفترین انسانست