سألنا
پرسیدیم

سألنا ماقدرنا نجاوب .. خجلنا منعنا نجاوب
پرسیدیم، نمی توانستیم پاسخ دهیم، خجالت کشیدیم و پاسخ ندادیم

أملنا یفهمنا وما یسأل آه
امید داشتیم که ما را درک کنند و نپرسند

بعده عذبنا .. قربه تعبنا
این ما را عذاب داد، نزدیکیش ما را خسته کرد

نادیته بقلبی لقیته وبسهر عینی وبغفا عینی .. شو حبیته
من صدایش زدم، در قلب او را یافتم، و با چشمم بیدار ماندم
و هنگامی که چشمانم به خواب رفت، چه قدر او را دوست داشتم

یالیلی ویلی ویل حالی آه لو قلبی تمنى وماغنى
آه ای شب من! اگر فقط قلب من می توانست بدون خواندن امیدوار باشد

یاحالی حال حال حالی من حنان هنا وماهنا
ای حال و روز من! از مهربانی خوشبختی و سعادت می آید

حبینا ما عرفنا نحکی عینینا تحکی وشو بتحکی
ما دوست داشتیم، و نمی دانستیم چگونه بگوییم، چشمانمان بسیار صحبت کردند

التهینا وما نسینا نتأمل .. یا ما سهرنا یا تأخرنا
پریشان شدیم و فراموش نکردیم که امیدوار باشیم، و تا دیروقت بیدار ماندیم