سهر عینى
چشمانم را بیدار نگاه داشت

سهر عینى ونام ما بیغفى الغرام ولا بغفى انا
چشمانم را بیدار نگاه داشت و خوابید، عشق بیدار ماند و من نمی توانم بخوابم

عم بتالم فیک شو بیعجبنى فیک عم بسأل انا
چرا درد تو را دارم، چه چیز مرا نسبت به تو علاقمند کرده است، چرا می پرسم

عم بسأل حالى لحالى عم یتوعى بیا جنونى
چرا از خودم نسبت به خودم می پرسم، چرا دیوانگی ام ظاهر می شود

شو الى خلى حبک هین بسکت قلبى بیحکو عیونى
چه چیزی گذاشت عشق تو آسان شود، قلبم هم ساکت شود، چشمانم هم حرف می زنند

من لمسه ایدیک من ضحکى عینیک عم یوعى الهوا
از لمس کردن دست هایت، از لبخند چشمانت، چرا عشق بیدار می شود

مثل الطفل تصیرمثل فراشه تطیر لما بنکون سوا
مانند کودکی می شود ، مانند پروانه ای که وقتی که با هم باشیم پرواز می کند