لو ماتجى
اگر نیایی

لو ماتیجى على نوم عینیا وبأیدک تهز الغفا توعی الحنین اللى فیا
اگر در هنگامی که چشمانم به خواب رفته اند نیایی و با دستانت مرا بیدار کنی
مهربانی و عطوفت باطنی مرا بیدار می کنی

اللى کان على البعد انطفى لو مابتیجى
اگر نیایی، آن چه در دوریت بودم را خاموش می کنم

صالحتنى مع الدنیا رجعتنى للولدنین
مرا با دنیا آشتی دادی و دیگر بار به دنیا بازگرداندی

طفل صغیر مشیطنى على الارض عم تربط حفا
کودک بازیگوشی که روی زمین است با کسی پیوند ندارد

قبلک قلبی کان شجره بلى عصافیر جنى بلا الوان فراشه ما فیها تطیر
پیش از تو قلب من چون درختی بدون پرنده بود، بهشتی بدون رنگ، که پرنده ای در آن پرواز نمی کرد

غیرت الزمان بدلت البرد بدفا
روزگار را تغییر داد و سرما را با گرما عوض کرد

لو ما الهو یضرب على بابى یمحى بانسماته الضجر
اگر عشق در خانه ام را نمی زد، با نسیم هایش دلتنگی را از بین نمی برد

کنت رضیانى بعذابى لهم حبه لقمر لو ما الهوا
به رنجم راضی بودم، نه سختی عشقش و نه ماه، اگر عشق نبود

علمت قلبى على الحکى نسیتنى کیف البکى
تو به قلبم سخن گفتن را آموختی  و چگونه گریه کردن را از یادم بردی

وامسح الدمعه ملبکى على رمشو تعبانه السهر
و اشک های گریه را از روی پلک های خسته بیداری پاک کردی