ابن الجیران
پسر همسایه
ابن الجیران اللى هنا قصادى مش عارفه بس اعمله انا ایه
نمی دانم با پس همسایه که اینجا مرا خواسته چه کنم
عمال یصفر کده وینادى وف اى حته یاناس بلاقیه
برایم سوت می زند و صدایم می کند، مردم من کجا می توانم او را ببینم
اکمن حبه فى القلب نار واقف قصادى طول النهار
عشقش در قلب من آتش بر جای گذاشت و همه روز با من بود
کان بس مالو ومالى یشغلنى لیه
چه بلایی بر سر ما آمده و چرا فکرم را مداوم درگیر خودش می کند