و آخرتا معک
و دیگر با تو
و آخرتا معک
و دیگر با تو
بوعى عاحالی باللیل … عم احکی معک
شب بیدار می شوم تا خود را در حال صحبت با تو بیابم
بتقلب من میل لمیل قلبی بیقشعک
من از سویی به سویی می گردم، اما قلب من تو را تو خواهد
بحاکیک بحنیه .. بمدلک ایدی … بتقلی مافی مافیی
به نرمی با تو سخن می گویم، دستم را به سوی تو گرایش می دهم، تو به من می گویی نمی توانم، نمی توانم
و آخرتا معک
و دیگر با تو