مدینه الحب
شهر عشق
مدینه الحب أمشی فی شوارعک وأنا أرى الحب محمولا بأکفان
شهر عشق درخیابانهایت راه می روم و می بینم که عشق با کفن حمل می شود
صبوا العذاب کما شئتم علی جسدی فلا شهود علی تعذیب سجان
عذاب را همانگونه که می خواهید بر روی جسدم بریزید و هیچ شاهدی نیست که شکنجه دهنده را ببیند
رجعت للدار امشی فوق نیرانی کفا لکف یقود خطایا حرمانی
به سوی خانه بازگشتم و روی آتش خود راه می روم، بس است راندن با دستهایی که با رانندگی خود گناهان تاوان داده را به جلو می برند
هل من مجیب انا فی الباب منتظر لا احمل الورد احمل طوق احزانی
آیا کسی هست، من جلوی در منتظرم، من گل را حمل نمی کنم، طوق غمهای خود را حمل می کنم